مجال ترانه سرایی هم نیست.دیگر همه ی نشانه های ترانه سرایی غنی نیز کمرنگ شده ،اینقدر پراکنش خواننده های رنگارنگ زیاد شده که به قول دوستان:”کم مانده لبو فروش محلمان نیز خواننده شود”.هر چند این روزها به قدری مشغولم که فرصت رویارویی با این مصائب را ندارم.می خواهم از جریانهای ترانه سرایی برای همیشه فاصله بگیرم.
1:
خیلی دلم برای دوستان نازنینم و خواندن نوشته هایشان در محیط مجازی تنگ شده ،اما همیشه مرور می کنم تمام خاطرات نوشته هایتان را.پروانه ،نیکو،ماهور،لاله اشک ،ماری و سعید عزیزم از برلین.آقای پدر سرای مجازی و استاد صبورم آقای کرمانی و….
استاد!یادش به خیر پارسال نمایشگاه بین المللی کتاب،چقدر خندیدیم برای تداعی سطر به سطر حوادث نوشته هایمان.من و شما و اعظم عزیزم و احسان خان،و چقدر به یاد دوستان وبلاگی بودیم مدام می گفتیم جای پروانه و سعید از برلین و باقی دوستان خالی!و چقدر دلم گرفت که امسال شرایط آمدنم را بیماری به هم زد و نگذاشت فرصتی برای دیداری دوستانه اتفاق بیفتد.
از ساعت 7 صبح شنبه خانه و مادر را به قصد دانشگاه و اقامت در خوابگاه به دستهای مهربان خدا می سپارم تا 3شنبه شب که با یک کوه خستگی وغربت و دلتنگی مادر را سخت بغل کنم و ببوسم.نمی دانم چطور با آنهمه علاقه و انگیزه برای پذیرش در مقاطع بالاتر می خواهم 6سال دوری مادر را تاآآآآآآآآب بیاورم.با طی مسافت یک و نیم ساعته تا خانه اینقدر دلتنگ می شوم …آنجا که دیگر به قول دوستان ” خونه ی خاله نیست که زود به زود بری و بیای!؟
با اینحال هنوز امیدوار و ایستا تمام تلاشم را برای پذیرفتن یک آینده ی پویا و سیال به سخره می گیرم تا تمام کنم نهایت رضایتمندی از خودم و جوانی ام را.و ارامش و مطلوبیت خانه ای ندارد بین موفقیتها و استمراری در رسیدن به اهداف زنگیمان.
این هفته جلسه ای بودیم زیر نظر سازمان ملی جوانان زنجان ،با حضور نخبگان و مخترعین و سرآمدان که مضاعفا سیگنالهای مثبت اندیشی منعکس می شد و دوستان باری دیگر از در کنار هم بودن لذت بردند و استفاده .از آن سبب که گفتگو ها و تبادل نظرها تخصصی تر بود و اندیشمندی بارز.و چقدر حس مفید بودن و خلاقیت و کار افرینی در چشمهاشان لانه کرده بود.هنوز هم می گویم :که هیچ کاری برای جوانان موفق و سر آمد صورت نگرفته و عنقریب چند نفری از تیم فنی برای دانشگاه های آمریکا و کانادا اعزام شوند.پیشنهاد خود من این است که اگر امکان رفتن باشد بهتر که برای مدتی به قصد تحصیل و آموزش عالی رفت و ترک دیار کرد .و حال!بازگشت به تعهد برمی گردد و ریشه های زندگیمان.انشائ لله !خدا آن مسیری را فرا رویمان بگذارد که بهترین راه باشد برای روی خط “صراط مستقیم”واقع شدن.
آی اردی بهشت آفرین!شاخه های کویری این دشتهای بی شعر را بارانی کن تا ریشه هایمان خاک را بفهمد و خالی سطح را تنها بگذارد.
2:
مجموعه ی شعرهایم به نمایشگاه کتاب امسال نیز نرسید،دیگر از صرافت افتاده ام باشد برای سالهایی که فراغت خاطر بیشتر باشد و ناشران خوش قول فراوان.از دوستان گرانقدرم برای تحمل زحمات کوچک و بزرگم سپاسگزارم.
3:
من هنوز بدون “تو!” نمی خواهم همه چیز را،شبی به خوابم بیا تا محظوظ شوم از همه ی آنچه که به شهریار الهام کردی و وحی را در کلامی شاعرانه ساغر نوش نمودی.من هنوز به مالک اشترت حسودی ام می شود و هیچ شبیهی به تو در علی بودنت و ماندنت نمی بینم.یا من خیلی سخت گیرم یا قحط الرجال شده!دریغا!که چون “تو”دیدن محال می آید.
4:
هفته ی معلم نیز به سرعت سپری شد و جا ماندم از سطری تبریک نامه”
این روز به یادگار مانده از استاد غریب “مرتضی مطهری ” را به :
مادر مهربان و شکیبایم که بی تردید دلسوز ترین معلم زندگیم بوده و هست و خواهد بود.امید که بتوانم جبران گوشه ای از محبتها و بی دریغ بخششهای بزرگوارانه اش را در توان داشته باشم.
خواهرم ،دوست فرزانه ام “دکتر زینب چوقادی” ، استاد بردبارم”دکترهمزه عراقی” ،مهندس سعید رکوعی (مرقومه) وسعید از (برلین)صمیمانه تبریک می گویم.
در بوستان زندگی انسانیت را “معلم“باغبان است و مرزهای فکر و فرهنگ را حامی یی دلسوز.معلمان و اساتید ،جان مایه های حیات علمی و قله های معرفت و معنویت جامعه اند.امید که همواره در سایه ی توجه بزرگ آموزگار هستی سلامت و شادکام باشند.
با احترام فراوان
بعد از تحریر:
دوست دوست داشتنی ام ،لیلی گلم،زنگ زد و گفت دختر چرا اینقدر نا امیدانه می نویسی ؟امیدوار باش دختر جان!
لیلی عزیزم،خودت که می دانی من پرم از انرژیهای مثبت اندیشی و موج مثبت.اینها گاها روز نوشتهایم هستند وگر نه،لبریزم از فصل رویش با پرتوهای درخشان نگاه خورشید که همیشه و همه جا با من است …خوب خوبم پر از شوق تبسم و حس پرواز،انقدر ها که برای بالهایم آسمان کافی نیست…