کدام خاطره را از تو انتخاب کنم؟؟!

برای آرایه.با محبت و عشق.

بوته ی اطلسی های حیاط خانه ی پدربزرگ را یادت هست؟همان که نزدیک بود به سنگ چینهای کنار باغچه،مقابل کوزه ی پر از شمعدانی ها.گل داده اند بیا و ببین.یک چیزی میگویم،یک چیزی میشوی.برگها شبیه به رنگهای ترکیبی سبز روی بوم سارا،سبز زیتونی و گلبرگها پرچین و مخملی.لا به لا گلبرگ و گلبوته.دل و دین می برد نزدیکی های پاییز.نجیب !نشسته لبه ی حوض و دماغش را چسبانده به ماگی که تو برایم خریده بودی و آواز می خواند غمگینانه و یک دنیا غصه آوار می شوند روی دلم.می گویم:نجیب!این گلها نظر کرده اند!وسط این خوشی غم را سرریز نکن روی دلم.زیر لب غرغر می کند و با بیلچه خاک باغچه را زیر و رو می کند.آرایه!خدا روح مشهدی علی یار را شاد کند که این گلها ودرختان را برایمان کاشت و رفت.هنوز نوای زمزمه های مستانه اش توی گوشم است…باجی می گفت:این گلها را برای نوه های دختری کاشته.نازلی،محبوب ،من ،تو و درختها را برای به دنیا امدن نوه های ذکور.هه!اینجا هم تبعیض!باجی می گوید:دختر و پسر که فرقی ندارند .1تار موی شماها به 10 تای پسرها می ارزد.میگویم “نه باجی!آنها هم خوبند .میگوید:نوه ای که سال به سال از فرنگ زنگ بزند و تبریک نوروز و عید فطر و …بدهد به درد نمی خورد.می گویم:پس با این اوصاف نوه های دختری هم فاتحه!ابروهایش را درهم می کشد و می گوید :نجیب!به گلها برس.درختان خشکشان هم سایه اش کافی ست.دستهایم را دور گردن باجی قلاب می کنم و می گویم خاله باجی !رفتن که بد نیست مهم برگشتن است.دستهایم را می فشرد و می گوید :فرنگ اسیرتان می کند .ای بابا!نجیب هم دنباله ی حرف خاله را می گیرد و طرفداری اش را می کند ….آرایه!گلبرگهای پرپر شده را توی جعبه ای گذاشته ام با انارهای ریز و درشتی که  قاسمعلی از ساوه آورده بود به اضافه ی کمی گوش ماهی و صدف.هنوز زل زده ام به اطلسی ها و یاس زرد حیاط و درختانی که به اسم پسرها کاشته شده اند.آرایه یعنی ما به نسلمان بی اعتناییم؟؟یعنی خاله باجی چقدر از حرفهایش را توی ذهنش خرد کرد و به زبان نیاورد!آرایه!من از آمدن هراسی ندارم.از این وابستگیها رنجور می شوم.نجیب و خاله باجی نشسته اند و هنوز پشت سر ماها حرف می زنند.جای مامان خالی ست بینشان!هنوز وقتی به چمدان بستنم فکر می کنم  یک پا سیل راه میافتد …وای مامان را نگو.رضا که دارد می آید مدام توی گوشش می خواند زود به زود بیایید.آرایه!دلم سهراب می خواند:”من به یک بستگی پاک قناعت دارم”.

پی نوشت 1:

هنوز ما را اهمیت گفتن نیست،کاشکی اهمیت شنودن بودی.

تمام گفتن باید و تمام شنودن!بر دلها مهر است بر زبانها مهر است و بر لبها مهر.(مقالات شمس)

2:

تنها صداست که می ماند………

2 دیدگاه برای “کدام خاطره را از تو انتخاب کنم؟؟!”

  1. ا.کمالی گفته:

    سلام .
    تنها صداست که می ماند .
    دوستت دارم همچو صدایی که می ماند

  2. ا.کمالی گفته:

    دیشب رعد و برق یه دفعه پرید جلوی صورتم و آن چنان سلام داد تا که تا بحال این جور محکم صدای سلامی را نشنیده بودم . اینم از غرور پاییزه که دلش می خواهد همه چی رو داد بزنه!

دیدگاهی بنویسید