جانا چه گویم شرح فراقت ….

ای بی وفا! راز دل بشنو از خموشی من
این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا!چشم دل بگشا،حال من بنگر!
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر!
ای شب که تو در کنار منی،غمگسار منی
ای اشک من !……………..

پی نوشت 1:
خوب خوبم،آرام و صادقتر از همیشه…اما کمی دلخورم از دوستی که بعد از سالها دوباره آمد و تمام سلولهایم را پر از دلتنگی کرد!غریب توی این بعد زندگی دارم نخ نازک می کنم….تمام روزها و شبها را با این تصنیف” بشنوید” سپری می کنم…

پی نوشت 2:
انسان مانند رودخانه است

هر چقدر عميق تر باشد

آرامتر است.

< مونتسکيو >

3 دیدگاه برای “جانا چه گویم شرح فراقت ….”

  1. سیمیا گفته:

    می‌گویند دل جایگاه خداست و گوهر ارزشمند وجود در آن است، چون خانه‌ایست که دور آن یک ملک و یک شیطان می‌گردد و هر دو منتظرند که در گشوده شود تا آن‌که نزدیک‌تر است به مدخل، داخل برود.

    سولمازی من!چقدر زیبا و ناز…مامانی

  2. حمیدرضاحامدی گفته:

    سلام
    وبلاگ “میوه ممنوع” با دو شعر طنز و سپید به روز شده و منتظر میزبانی از نگاه مهربان شماست … لطفا اظهار نظر از یاد نرود… باسپاس بسیار و به امید دیدار.

  3. سید روح الله تطیفی رستمی گفته:

    سلام سرکار خانم سولماز مولایی
    حتما مرا می شناسی
    از اینکه می بینمت البته از پنجره نوشته هایت بسیار خوشحالم
    شاید روزی جاده ای و مسیری تو را تراوش کند تا سلامی و کلامی مجدد در کنارت باشم .

دیدگاهی بنویسید