من مانده ام تنهای تنها،من مانده ام تنها میان سیل غمها…

نشسته ام روی پله ی حیاط و دارم خفه می شوم از این بغضهای گلوگیراین دو روزه،

چقدر دهه ی دوم مهر ماه وحشتناک شروع شد برایم ،دو عزیز دوست داشتنی را در دو روز از دست دادم و به آغوش خاک سپردیم.دارم فکر می کنم نیکان و شکیبا چطور با این غم و اندوه کنار خواهند آمد!

از ساعت 8 صبح شنبه که این خبر را شنیدم توی بهت و شوکی عمیقم تا خود امشب!

مجالس که تمام شد خیلی ها آمدند من و نیکان و شکیبا را بوسیدن وبغل کردند  و تسلیت گفتند و رفتند !به قدری

 گریه کردم که دارم خفه می شوم…خالی و ناپایدارترین به دلبستگیها.

آی!زنده یاد بسطامی عزیز!کجایی که طنین “گلپونه هایت”آتشی می زند بر این نیستان!!!

پی نوشت 1:

خیلی سعی کردم از مصیبت وارده ی 11و12 مهرماه پاییز 88 چکیده ای

 ننویسم اما،نتوانستم!نشد و انگار این عادت روزنوشت نگاریهایم تمامی ندارد.

.هنوز پاییز را دوست دارم و با “فروغ “زمزمه می کنم..       “ای کاش !چون پاییز بودم….

2 دیدگاه برای “من مانده ام تنهای تنها،من مانده ام تنها میان سیل غمها…”

  1. سلاله گفته:

    تسلیت میگم. ما را در غمتان شریک بدانید.

  2. سولماز مولائی گفته:

    سلاله جانم ،ممنونم از همدلی همیشگی ات.نیکان و شکیبا از دوستان من هستند که پدر نیکان و مادر شکیبا هر دو طی سانحه ای ما را همیشه تنها گذاشتند .انهم هنگامی که نزدیک به جشن عقد کنان شکیبا بودیم و جشن عروسی نیکان!غم سنگینی بر دلمان نشست!آنقدر ها که تمام اندوه خودم را فراموش کرده ام!
    فقط از خداوند همیشه همراهمان ،تحملی سزاوار خواهانم.
    همینطور ممنونم از فاطمه ی عزیزم.

دیدگاهی بنویسید