یک روز پاییزی

یا لطیف”

عصر است،کمی سرد،از آن عصرهای پنجشنبه  که با ته مایه ای  سابقه ی دلتنگی می شود باران یکریزی شد روی همین موج تصنیف”شد خزان گلشن آشنایی”ترانه را مادر دوستش دارد من هم پشت چشمهایم اشک می شوم بی محابا!ایستاده ام کنار پنجره ،بیرون را نگاه می کنم،هیچ برگی به درختان نمانده،پاییز تن طلایی ام آهسته آهسته جایش را به زمستانی می دهد که  هیچ دوستش ندارم.من توی همین زمستان یخ می زنم و ترک ترک می شوم.همیشه گفته ام که این “شوق”است که شنیده می شود و خوانده می شود و نوشته .من به شوق خیلی نشانه هاست که زندگی می کنم.مهمترین انها “مادر”است که همه ی زندگی یم بوده و هست.همانقدر به او یقین دارم که به بودن خدا.برای همین است آغاز همه ی نوشته هایم می خوانی :به نام خدایی که هست.

1:

همه ی روزهای زندگی می گذرد .فقط شتاب این 3 سال را دوست دارم ببینم بی آنکه در اجزایش حل شوم و رسوب کنم .دیگر به آسانی از همه ی تعلقات می گذرم.درسهای خانقاه هنوز یادم مانده.دلم برای طنین دف تنگ شده.

2:

لی لا”ی” نازنینم- از هدیه ی زیبایت بی نهایت ممنونم.خیلی خوشم آمد مخصوصا از گلهای کوچکی که روی آن دوخته شده بود.فقط!تحمل و تاب لیلا یی ات را ندارم.دعا می کنیم  به روی چشم.خنده هاایت همه ی دلخوشی من.

3:

ندا”ی” صبورم _

شمردن شمارش معکوس تولدم را خنده ام می گیرد.تصدقت شوم.اگر به خاطر شماها نبود که این روز را جشن نمی گرفتم و گر نه!خودت که می دانی !روشن کردن فتیله ی شمعها ،غرق شدن زیر همان نورهاست.حتا برای کسی  که شنا کردن  بلد نیست.امسال هم فقط به خاطر تو کیک شکلاتی!دلم برای رفتنت بغض می شود….این سالها دوستان صمیمی ام یکی یکی می روند ینگه دنیا.

4:

شنیده ام که می گویند :کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد!

آخ!خدا !هیچ دوست ندارم آنهایی را که از زندگی ام حذفشان کرده ام ببینم.یا ایها العزیز می شود؟؟

5:

نه به نقشینه های فنجان قهوه اعتقادی دارم نه به فال کلیدو….!ندای درونم کافیست….حافظ می خوانم.

6:

روسری آبی –  یکی دیگر از ترین های من است.از دنیای مجازی با هم آشنا شدیم .حالا که یک وقتهایی همدیگر را میبینیم و می شنویم .به اندازه ی همه ی دوستیهای صادق لبریز می شویم.یادگاری هایت را به یادگار نگه می دارم.نازنینم.

7:

موسیقی زمینه ی صفحه را غریب دوست دارم.خوابهای طلایی..وقتی به یاد نواختن لطیف آن روزها روی پیانو می افتم .ناآگاهانه شبیه باران اردی بهشت می شوم.روحت شاد.

8:

بنفشه چند روزی ست که می گوید بهترین هایت را بنویس…بهترین زیاد دارم.انتخابش سخت است .اما!چشم..

بهترین کتاب:صدسال تنهایی-مارکز

بهترین فیلم ایرانی:گیلانه

بهترین فیلم خارجی:شهر فرشتگان

بهترین عطر:آکوآ

بهترین تجربه:شیرینی پزی

بهترین دوست:کتاب

بهترین هدیه:دیوان شمس

بهترین خبر:مجوز نشر

بهترین خرید:تابلویی از پروانه ها

بهترین آهنگساز:کارن همایونفر

بهترین خواننده  در ایران:خواجه نوری

بهترین فیلمساز:حاتمی کیا

بهترین بهترین ها:فقط مادر و مادرانه هایش.

9:

برنامه ی آخر هفته:

چند کتاب گرفتم برای خواندن .از سری رمانهای برتر .

“حباب شیشه” ی سیلویا پلات را می خوانم ..از شبهای شنبه نیز بیزارم.تا صبح بیدارم و کلافه.تا ساعت 6:55 دقیقه ی صبح.که به راه آه!هن بروم .آی!دلم می گیرد خب!

10:

 .چقدر یادداشتهای (آبی آسمانی)تکانم داد.که نوشته بود ای کاش می شد برای به دنیا آوردن بچه  محتاج مردها نباشیم.و گفته بود کاش  می شد حلزون بود!!! چقدر تلخ!!

**حلزون و اسب دریایی تنها موجودات بکرزا هستند.

3 دیدگاه برای “یک روز پاییزی”

  1. پروانه گفته:

    دخملک یعنی فراخوان را بردارم ؟؟؟ منم عاشق حافظم .. پس غزلهایت کو …

  2. حسن گفته:

    چقدر حسي مي نويسي لعنتي!
    نوشتن هايت را خيلي دوست دارم، خيلي بيش از عصبانيت هايت !
    سولماز عزيز دلتنگي هات رو طوري مي نويسي ، طوري زيبا مي نويسي شون كه آدم هوس مي كنه به دلتنگي هايي از جنس تو ، خودش رو آلوده كنه
    آي دلتنگي هاي عزيز شب هاي . . .
    (ببينم چند شنبه بود؟ يادم رفت!)
    فعلا با بهترين كتابت “صد سال تنهايي” كاملا موافقم.
    شايد وقت خوندن هيچ كتابي به اندازه اين كتاب بذت نبرده باشم.
    ارادتمند

  3. ماني - ايران گفته:

    بهترين سلام ها بر افريندگان بهترين ها

دیدگاهی بنویسید