دل خسته دیدمت از آوار خیس باران

 

یا لطیف” 

دلم بودن و همپا شدن با “راهیان نور” می خواهد،اولین دریغی که سر می دهم ابتدای سال همین پشیمانی ام  از همراه نشدن با کاروان “نور”بود.حالا چه فایده!!کاملا آماده ی سفر بودم  اما برادرم منصرفم کرد!حالا رفت تا کی  نمی دانم!!!

1:

یکی از دوستان دوستانم که خیلی ارادت دارند به کمترین،از من خواستند تا در سری جدید برنامه های “رادیو جوان”همراهیشان کنم.با اینکه می دانند ساکن تهران نیستم اما!خب دیگر!لطف بعضی دوستان بی چشمداشت است حداقل!.اما تا 2 سال فکر نمی کنم تهران را برای زندگی انتخاب کنم.ترافیکش واقعا عذاب آور است….

 

 

این روزهای آغازینه ی فروردینی چه اتفاقات جالبی می افتد.

من در زنجان و پژوهشگری در ویریجینیا.

من در زنجان و دیگری در آنسوی چند صد کیلومتری زنجان!

“طی الارض بودن این مواقع راهگشاست شکیبا .که من و تو منهای این برنامه ها هستیم.

2:

برای “ندا”ی  دوست داشتنی ام.

این ترانه را به یادت هر شب گوش می کنم….

“شب به گلستان تنها،منتظرت بودم

آنشب جانفرسا  من،بی تو نیاسودم….

منتظرت بودددددددددددددددددم….2سال دوری و صبوری،آنهم در خارج از ایران آسان نیست برای من !

3:

این ترانه ی ایران را با صدای خواننده ی جنوبی که اسمشان خاطرم نیست دوست دارم.

میهن عزیزم ایران/ما همیشه با تو هستیم/تا بمونی سبز و آزاد/ای وطن تا مارو داری/همیشه بمونی آباد/

4:

ایران !همه ی ریشه هایم در توست  چگونه رهایت کنم؟؟؟

5:

سعید از برلین عزیز:بی نهایت از خواندن سطرهای پیامتان خوشحال شدم.بهترینه بهترینها برایتان.

دیدگاهی بنویسید