هجوم خش خش پاییزی است در جانم.

دردِ دل روا نیست گفته شود برای چشمانِ خصوصی کسی حتی. اما اندوهِ ناشی از درد، سیال است و ریزش میکند از صندوقچه ی محکمی که مخزن درد شده است،که اگر عینِ درد را هم نگوئی باز نشت میکند به بیرون، به بو یا به حضور ِروانش،
در زیستنت ، در نوشتنت، در نگاهت، در مدام تکانه های سختت
و این بخش از حقیقتِ اندوه و درد دیگر در حیطه ی کنترل من نیست که اعظمِ هر چیز، توانی ورای انسانِ عادی میخواهد و من اگر غیر عادی بوده ام به جهت افزونی بر خط تعادل نبوده ام، در سمت و سوی کاستی از آنم.
حالا اصلن فهمیده ام که
چرا حرفهای آدم پیچیده میشوند و چرا دشوار نوشته میشوند و چرا سنگین میشود آدم از رسوب اینها …
شبیه بسته شدن وزنه ای چندین برابر وزنت است در اعماق آبی که فراتر از قامت توست و تنفست محدود. چگونه میخواهی که به سطح بیائی و در سطح بیندیشی و در سطح ببینی؟
رهائی از این وزنها تلاشیست که من مدام از آن خسته باز میگردم میدانم که نه کفاف خزانه ی هوایم را میکند و نه کوتاهی عمرم،
با آنهمه چون معتقد به حرکتم به سکون دل نمیبندم و از این دل آزارهای خصوصی و عمومی، از این نقدهای بی انصافانه و در خور ، از این طعنه های حقیر و پر خشم واهمه ای ندارم.
در این نقطه که ایستاده باشی دیگر بالسویه میشود خیلی چیزها.
تنها هراسِ من از ، تلف شدن و هرز رفتن و به بازی گرفته شدن حسهایم هست که به سختی به جوشش می افتند و تقلا.
که این آخریها هر آنکس که بیمقدار شده در دیدگانِ دلم در این محدوده ایستاده بوده است.
———————————————————-
پی نوشت 1:
بعد از بیش از 10 سال همه ی نوشته ها و سروده هایم را جمع کرده ام و برخی را ترجمه می کنم و مابقی که غزلهای سالهای 80 تا 86 است را در 2 مجموعه ی یکسان کتابهای جیبی روانه ی نمایشگاه امسال کنم..پیشتر از دوست ارجمندم اقای خورشاهیان عزیز ممنونم که افتخار خوانشهای ابتدایی را بمن دادند تا نقدی نیز بر اینها نوشته شود…از همه ی دوستان و همراهان صمیمی که کمترین را در آغازینه های “مسیر سرایش و شعر”همراهی نمودند و نقد فرمودند بسیار سپاسگزارم.

با احترام فراوان برایتان

دیدگاهی بنویسید