چو نی گر نالم از سوز جدائی….

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

این غزل را با صدای استاد لطفی بشنوید.

1:
سال هشتاد و نه خورشیدی هم تمام می شود این روزها،از نیمه ی تابستان خاطرات بسیار خوبی به ذهن روزشمار ضمیمه شد …روزهایی سبز،با طراوت و گاه با دلتنگی وسیع که هنوز ادامه دارد…روزهایی لبریز از بهترین دقیقه های به یاد ماندنی…که خیلی دوست داشتم و دارم آن لحظه ها را…هنوز راه پر فراز و فرودی در پیش است و باید ساعی تر بود…هنوز دلم بوی دوست،بوی شکوفه،عطر بهآر و “عشق” را با تو کم دارد..

2:
نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت

خـدای را که مبادا دل از نشانه بیوفتـد..

3:

پیشاپیش فرا رسیدن بهاری دیگر را به همه ی دوستانم تبریک می گویم و بهترینه های زندگی را دعاگویم…

با احترام فراوان برایتان.

.

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

دیدگاهی بنویسید