اندازه ي تمام جهان دوست دارمت…
چقدر با تو بودن را دوست دارم …چقدر خالي روزهاي بي تو بودنم درد مي كرد…تمام خالي اتاقم…خالي نوشته هايم.. خالي روزهايي كه دوست داشتم دريا مرا سخت و تنگ در آغوشش بفشارد…
مي داني!
.در زندگي روزهايي هست كه حتا وقتي خودت نباشي ،مرور خاطرات مشتركمان اين حس زيباي دوست داشتني را در من مرور خواهد كرد…
ساده و زلال و صميمي دوست دارمت…
1:
راستی هیچ میدانی
من در غیبت پُر سوالِ تو
چقدر ترانه سرودم؟
چقدر ستاره نشاندم؟
…چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید؟
رسید،
اما وقتی که دیگر هیچ کسی در خاموشیِ خانه
خوابِ بازآمدنِ مسافرِ خویش را نمیدید.
سید علی صالحی
28 سپتامبر 2010 در 9:16 ق.ظ
سلام عزیزم خوبی؟ میدونی چقدر نوشته هاتو دوست دارم؟ خیلی سرشارن! سرشار از چی؟ نمیدونم! فقط میدونم که خیلی پُرَن، خیلی سنگینن، خیلی قشنگن، خیلی دوستشون دارم
و راستی یه اتماس دعای ویژه، نگرانم!
29 سپتامبر 2010 در 3:38 ب.ظ
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
…………..
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون