همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
هنوز هم برای تو(ر- الف-پ)عزیزم!
خيلي چيزها بر حس و حال نوشتنم اثر مي گذارند … به سادگي.خيلي چيزها روي نوشته هايم اثر مي گذارند … اينکه الان در اين لحظه که مي نويسم دوستت دارم … …امروز آسمان ابریست … پنجره را باز مي کنم و باد و باران رويم مي ريزند … در ميان قطره ها سعي مي کنم اين حس را بفهمم … و نمي توانم … و دلتنگي باز سرريز مي شود در دلشکستگي.
ازچيزي دلتنگم … از چيزي دلگير … و … من به کف دستهايم نگاه مي کنم … و حسي در نوک انگشتهايم بزرگ مي شود. از جنس درد. خودکارم هم بوی فاصله میدهد این تابستان !که نمی توانم تاب بیاورمش!
!!
فاصله شکل درد گرفته است … و تنهايي.هنوز چيزي هست که بوي تو را مي دهد.باورت مي شود؟
دوري از آن که دوستش مي دارم … يکجورهايي اين همه رويم سنگيني مي کند و سرريز مي شود…
1:
مي داني … اينجا تنها نشسته ام … سالهاست كه تنها نشسته ام… و تو نزديكي … نزديكي. انگار هيچوقت اينقدر نزديك نبوده اي.فكر مي كنم كه ندانستن گاهي نشانه اي است. كاش مي دانستي… شايد انوقت فاصله ها باز قد مي كشيدند … نه؟
2:
بگو به باران
ببارد امشب
بشويد از رخ
غبار اين کوچه باغ ها را
که در زلالش سحر بجوید
ز بی کران ها
حضور ما را.
آيينه ای برای صداها