این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست/روزی رخــش ببینــم و تســلیم وی کــنم

با مهر و احترامی فراوان برای دوست نویسنده ی بی نظیرم”آمنه آدینه

دلتنگی واژه ایست که به احساس الآن من می گویند.چقدر دلم لرزید از خواندن کامنتت،چقدر دلواپس لحظه های فرداهایت بدون حضور “مادر مهربانت” شدم…چقدر واژه ها کم طاقتند برای همدردی و التیام یک دل تنها،حتا نمی توانم بگویم درکت می کنم!می فهمم تو را!حست می کنم!نه!نمی توانم این جملات زخمی را به زبان بیاورم! این واژه ها خراب میشوند روی دل!آوار می شوند روی دقیقه های خستگیهای بعد از امروزهایمان!چقدر جانفرساست این اتفاق!رفتن همیشگی مادر”!چقدر مادرهایمان برایمان زحمت کشیدند،وقت گذاشتند تا من و تو “ما”شویم….زندگی کنیم …امید باشیم و امید ببخشیم به روح خراشیده ی روزهایمان!چقدر  دلم تنگ شد برایت عزیز دلم،برای روزهای با هم بودنمان،حرفهایمان،درد دلهایمان،چقدر اشک می ریزم برای “محمد”پسر دوست داشتنی ات که امروز نه پدر بزرگی برای همراهی در  کودکیش دارد نه مادر بزرگی مهربان!آمنه!آمنه دیگر گریه هم نمی کنم…دعای قنوتم شده”یا ایها العزیز”!!از خدای بردباریها برایت شکیبایی بی دریغ می خواهم …آرام باش و صبور و پر حوصله…تسلیت  غمگینترین کلمه ایست که به یاد می آورم….دلم گل مریم می خواهد برای تو ،تو که نوشتن را در سلولهایم تکثیر کردی…دوستت دارم…تمام بی کسی هایت را می بوسم.

یا محمداه

صلى علیک ملائکة السماء

هذا حسینک مرمّل بالدّماء

مقطّع الاعضاء

مصلوب العمامه و الرداء…

  

یک دیدگاه برای “این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست/روزی رخــش ببینــم و تســلیم وی کــنم”

  1. سلاله گفته:

    چقدر خوب میشد قدر نعمتهای داشته را میدانستیم و میدانستیم که چگونه بدانیم…

دیدگاهی بنویسید