اوست گرفته شهر دل من ،به کجا سفر کنم!!

«یا لطیف»

دیماه است…با یک سرمای رو به سکوت….دلم دیگر هیچ چیز نمی خواهد…بی تفاوت تر شده ام از هر چه تعلق است…و متاسف برای سرزمینم!برای این همه عصیانی که سرکوب می شود…! ای کاش !سران حکومتی بدانند فرزندان این خاک آرامش و صلح می خواهند تا جهانی شدن اورانیوم غنی شده و سرکوبی انتحاری!…سیاست هیچوقت مقوله ی مناظره برانگیز من نبوده ،اما!من اعتراض دارم…به همه ی این سالها…همه ی لحظه هایی که “پدر”نبود کنار من و “مادر” و دقیقه های سبز شدنمان!

نشسته ام روی صندلی و “پدر سالار ، مارکز “را می خوانم…مامان دارد بلند ،بلند تلفنی حرف می زند.خانه را گذاشته روی سرش!کتاب را می گذارم روی میز ،داد می زنم :مامان،آرومتر !!!!….بی فایده است نمی شود کتاب خواند!…ضبط را روشن می کنم …سی دی “بسطامی” را می گذارم روی صفحه…”گلپونه ها” را می خواند….می ایستم روبروی عکسهای کودکیهایمان که قاب شده اند روی شانه ی دیوار،اشکهایم را پاک می کنم!خالی جای پ…د…ر..!مادربزرگ،پدر بزرگ…بسطامی آتش می زند بر سلولهایم….رها می شوم در این تصنیف!…..روی خاطراتم پیاده روی می کنم و مدام صبوری ،گذشت ،بخشش…می خواهم بگویم هیچ وقت انتقام گیر نبوده ام!!!
گرمای دست مامان را توی موهایم حس می کنم…توی خودم جمع می شوم…صحبتش تمام شده…صدایش به آرامی لالایی هایست که برایم در کودکی سوخته ام می خواند…وحشت زده بغلش می کنم،لبهایم را گاز می گیرم تا بغضم نترکد!…می خواهم محکم باشم…مثل خودش !سعی می کنم!چشمهایش خیسند ،می گویم :دلم لک زده برای خانه ی مادر بزرگ،پدر ،بهشت زهرا و “موزه ی دفاع مقدس !برایم یک جور سماع اند اینها…

ساعت هشت و نیم صبح،هوا خیس از برف، می رویم تهران.

پی نوشت 1:

نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت

خـدای را که مبادا دل از نشانه بیوفتـد

 

پی نوشت 2:

انّ الراحل الیک قریب المسافة

 

 بدرستی‌که رهسپار به سویت راهش نزدیک است.

 

 امام سجاد، دعای ابوحمزه ثمالی

یک دیدگاه برای “اوست گرفته شهر دل من ،به کجا سفر کنم!!”

  1. ماری گفته:

    خوب باش دختری.. امروز روز تولدته…

    تبریک و بوسه

دیدگاهی بنویسید