کلماتم همه مجروحِ تو هستند ای عشق…
یا لطیف”
تابستان هم تمام شد با روزهایی پر حوصله و سر صبر و پر از مهربانیهای تازه و روشن..گاهی غمگین بود این دخترک شعرهایم و گاهی آرامشش آنقدر وسیع بود که رهایم می کرد در ساده ترین مصراعهای سفری سبز در سطرهای کاغذ بی خط…
1:
زیبایی او به یک غزل میماند/ چشمش همه جا دستِ مرا میخواند/ من هر چه که مینویسم اینجا با عشق/ تقدیم به آن کس که خودش میداند! / سعید ربیعی
25 سپتامبر 2012 در 8:45 ق.ظ
من از تموم شدن روزهای پر صبر و حوصله ی تابستون خرسندم !!
عاشقی به تابستون و روزهاش نمیاد !
20 ژانویه 2013 در 3:05 ب.ظ
سلام
سركار خانم سولماز مولايي عزيز
باز هم منو به ياد گذشته انداختيد
يادش بخير ياد همه ي در كنار هم بودناي شعري و ادبي
ياد همه بچه هاي دوست داشتني
دلم براي اوون موقع ها خيلي تنگ شده
دلم براي همه بچه هاي مهربون و دوست داشتني با هم بودن ها لك زده
حيف كه ما بزرگ ميشيم و فاصله ها هم چند برابر اوون بيشتر
ايميلم رو برات گذاشتم دوست داشتي به ياد گذشته جواب سلاممون رو بده
به همه ي دوستان سلام برسون
يا علي
14 مارس 2013 در 3:31 ب.ظ
سولماز خانم سلام خوبید؟ مامان چطورند؟ خیلی وقته ازتون خبر ندارم ایشالله همیشه شاد و سالم و موفق باشید. به مامان سلام فراوان برسانید.
قربانت
تازه وارد