و باران که آمد…تمام دلم را به دستش سپردم

به باران نگاه کن تا تمامی احساس طراوت و مهربانی را یکجا در پهنای بیکرانه ترین زلالی اش ببینی.

وآنچه را که در خود می جویی را در گستره ی شفافیت و آرام بودنش پیدا کنی…همین باران دلی پر از آرامش و

قلبی آکنده از سخاوت دارد که بر همه می بارد و کویر و دریا و جویبار را سیراب می کند و “اردی بهشت ” را

گلزاری سرسبز و پر از شادابی و شگفتی می کند که عمیق شویم و فراموش نکنیم این همه لطافت بهاری را….قدرتی که باران دارد غیر قابل تصور است اما!او از دستهای مهربانی جان می گیرد و جان می بخشد “هستی “را که در وصف نیز نمی گنجد…چقدر صبورانه ابرها را در آغوش می گیرد و روی دستهای آسمان ،این پا و آن پا می شود…آنگاه تو ! می توانی در بکرترین زوایای شب ،پنجره را باز کنی و بگذاری قطره ها دستهایت را خیس کنند و شیشه ی پنچره ی اتاقت را بوسه باران….خدای من!چقدر خوب که نعمت به آسمان نگریستنت را به من بخشیده ای،تا خیره- خیره نفس بکشمت و آرام،زیبا،قدرتمند به ارادده ات  مسیرهای فرا رویم را عبور کنم و تمرین برای خوب بودن”کنم….

پی نوشت 1:

قانون جذب “را دوست دارم و همیشه تکرار میکنم،بخشی از زندگیم شده…..بکارگیری این قانون جاودانه خیلی کمکم کرده تا به مرز بی تفاوتی در حاشیه ها برسم…و به اندیشه های غالب توجهی نکنم…

انیشتین ” می گوید:

به کاشتن بذرهای خود ادامه دهید چون نمی دانید کدامیک رشد می کند،شاید همه ی آنها .و از دیروزتان- درس بگیرید و در امروز – زندگی کنید ،به فردا امیدوار باشید و از پرسیدن باز نایستید….

2:

یک جفت “مرغ  عشق” خریده ام….خیلی دوستشان دارم…روزهایی که خانه هستم بیشتر می بینمشان ،ساعت 6 صبح مشغول دانه خوردنهایشان می شوند و از 8 صبح شروع می کنندبه صحبت و آواز خواندنشان و نزدیک به ظهر هم که صدایشان پر است توی خانه و شب تا صبح در سکوتی مبهم در آغوش هم بسر می برند.هفته ای یکبار هم بهشان “سیب ” می دهم و وقتی باران می آید ،پنجره را باز می کنم  و قفسشان را می گذارم روی یک صندلی مقابل پنجره…”عشق” می کنند…دنیایی دارند….کاش زبان پرنده ها را می فهمیدم…برایشان اسم گذاشته ام…پرنده ی نر را “بانی” صدا می کنم و ماده را “نیکا…به محض حرف زدنم با آنها،ارتباط برقرار می کنند و پاسخ می دهند…خدایا !ببین خودت چقدر زیبایی!

3:

اگر حال و هوای خوبی داری به این دلیل است که افکار خوبی در سر داری.                      “راندا برن”

اردی بهشتتان مبارک.

2 دیدگاه برای “و باران که آمد…تمام دلم را به دستش سپردم”

  1. فرشته گفته:

    خوشحالم برای حال و هوای خوبت سولماز جان… سلام به پرنده‌های داخل قفس برسان!!

  2. وحید گفته:

    سلام خوبی خوبم من بار اوله وبت رو میبینم زیباست مرسی ایول خیلی عالیه حال کردم به منم یه سری بزن خوشحال میشم منتظرم

دیدگاهی بنویسید