چهقدرها که باید پی دستانت بگردم/
همسايهگی تو در جايی
جايی ديگر برای فاصله میگذارد
وقتی کنار، معنیِ ديگر میگيرد
افشان در متنِ جاهای ديگر
از تو ديگر تر میمانم
میمانم با تو
با تو معنی ديگر میگيرم
در جايی که جايی در متنِ توست
لبريختهها ( يدالله رؤيايی)
1:
من فکر می کنم هر نویسنده ای باید “شاعرانه ها”ی خودش را داشته باشد،شبیه من،خود خودم که اینروزها شبیه چند روز پیش خواستم بگویم کلمه به کلمه دوستت می دارم…یعنی هر چقدر می خواهم خاطراتم را با تو بایگانی کنم ،بگذارم در یک فولدری و ذخیره ات کنم در یک پوشه ی دیگر نمی توانم…و نتوانستم…
بعد باید بین این همه کتاب بنشینم و تو را گلبرگ به گلبرگ از وسط برگه ها جمع کنم که مرور خاطرات باران خورده ام نشود در روزهای فرداها…چطور این چشمها خیس نشوند از آنهمه “عشق” که قرار گرفت در سلولهایم و شب هنگام آوار شد روی هذیانهایی که بی تابم کرده بودند!!آیدا!! راست می گوید که بعضی از این خاطره ها درست می نشیند وسط جناغ سینه و “درد” میکند سخت و سنگین !
2:
بيژن نجدی
…به خاطر کندن گل سرخ اره آوردهاید؟
چرا اره؟
فقط به گل سرخ بگویید: تو
هی! تو
خودش میافتد و میمیرد
کشتن یک نوزاد که زهر نمیخواهد
با کلاشینکف که پروانه شکار نمیکنند
فقط به مادرش بگویید
که شیر ندهد به یک قنداق
و پروانه را بگذارید
لای تکههای
یخ…
4 ژانویه 2010 در 5:51 ب.ظ
salam azizam .khobi?bazam ke ba neveshtehat mono bordi be alame kheyal.
7 ژانویه 2010 در 11:38 ق.ظ
خوبی تو؟ اوضاع رو به راهه؟
چه خاکستری شده ای!
10 ژانویه 2010 در 11:35 ب.ظ
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟ اپ کردم