ای به سر زلف تو سودای من / وز غم هجران تو غوغای من…
“یا عشق”
هنوز خیلی از صدای مهربان و لطیف تو ،توی گوشم هست….هنوز تا همیشه ،نگاه پر مهر و محبتت توی چشمهایم لانه دارد…هنوز تو را مثل یکسالگیم ،دو سالگی ….تا 5 سالگی که می بردی ام مهدکودک در راه برایم شعر می خواندی و شبها برایم قصه می گفتی و تا این سالها همراه همیشگیه دقیقه های تلخ وشیرینم شده ای را با هیچ تعلقی عوض نمی کنم…هنوز می خواهم با تو زندگی کنم…با تو غزل شوم…با تو برقصم…شعر بخوانم …با ” تو ” لذت ببرم از زندگی “مادر شکیبا و دوست داشتنی ام”اندازه ی تمام جهان دوست دارمت…سال یکهزار و سیصدو شصت خورشیدی در هشتمین روز دیماه ،من را به دنیا آوردی آنگاه که خون شعر به دستان قابله ام ریخته بود!امیدوارم پشیمان نشده باشی از متولد کردنم ،روح دمیدنت به کالبد جسمم و تربیت و پروراندنم در آغوشت…تمام با تو بودن و تجربه کردنهایم را “عاشقم”.
بیست و نه سالگی ام را یکبار دیگر در کنار مادر و قاب عکست روی میز جشن می گیرم…می دانم محرم است.. و عزای سرور همه ی مردان آسمانی.اما تصنیف “همایون شجریان”است که می خواند….
نبسته ام به کس دل/نبسته کس به من دل/چو تخته پاره بر موج،رها،رها،رها من….
پی نوشت 1:
ممنونم از دوست همزادم بهترین هدیه ای بود که گرفتم یک پرنده،قناری ست گمانم…اما دلم به قفس بودنش راضی نیست…حتما آزادش می کنم…
پی نوشت 2:
و یک دریا سپاسگزارم از تبریکات دوستان نازنینم:ماری عزیزم،سارا، پری، هدی و نیکان و سایر همراهانم…
با احترام فراوان
29 دسامبر 2009 در 2:34 ب.ظ
سلام سولماز جون، تولدت رو تبریک میگم… انشالله همیشه کنار مادر خوب و مهربونت خوش و خرم باشی…. و به همه آرزوهات برسی…
ضمنا، عذر تقصیر بابت تاخیر، خبر نداشتم، وگرنه حتما زودتر تبریک میگفتم…
29 دسامبر 2009 در 6:59 ب.ظ
تولدت را تبریک میگویم، برایت ارزو دارم یک دنیا آجابت، آزادگی، پرواز، اوج… تا بینهایت … تا خدا
از جانب من به مادر خوبت تبریک بگو بخاطر داستن دختری چون تو. موفق باشید و در پناه حق
29 دسامبر 2009 در 9:45 ب.ظ
ممنونم خانم خیاطیان عزیزم…شبیه مادرم برایتان احترامی فراوان قائلم…با بهترین خواستنی های دنیا برای شما و خانواده ی ارزشمندتان.
30 دسامبر 2009 در 11:24 ق.ظ
سولماز عزیز تولدت رو تبریک میگم
3 ژانویه 2010 در 12:54 ب.ظ
سلام
این اولین وبلاگ منه
احتمالا تشابه اسمیه نه چیز دیگه
خوشحال میشم به من سر بزنی