محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند…
دو چشم مست میگونت، ببرد آرام هوشیاران
“این تصنیف شجریان “تمام دلم را زیر و رو می کند… می شوم یک کتاب رموز عاشقانه….اما دریغ از حریف! که نیست همراهم….
همیشه٬ همیشه٬ همیشه…. کسی بوده٬ چیزی بوده٬ مصلحتی بوده که من به خاطرش رویهی زندگیام را٬ خواستنهایم را٬ تصمیمهایم را از کمی تا بسیاری٬ تغییر دادهام… برای همین است که دامنهی تغییراتم تا این اندازه وسیع شده است.
میدانم هرگز برای «خود زیستن» راضیم نخواهد کرد و در این ناگزیری من تنها مختارم که اولویتبندی کنم. بین ترینها و ترها!
پی نوشت 1:
آذر ماه را دوست دارم با اینکه امسال فصل مخملیه رنگارنگیه برگها با تگرگ و برفک همراه شده
اما!هنوز پاییز برایم “پادشاه فصلهاست”…دنیای پاییزی ام را دوست دارم…برگهای خشک شده ،
پروانه های کاغذی،و یک میز انار خشک شده که هر سال می چینم در
جعبه های کوچک و هدیه می دهم به دوستان….
2:
چله نشینی را شکسته ام و بسط نشسته ام به خواندن “مزمل”فقط امیدوارم!
وگر نه “نام هشتاد و هشت خورشیدی را می گذارم”توقف اعتماد و تمام شعرهای
سروده شده ی امسال را می سوزانم….
21 نوامبر 2009 در 8:48 ب.ظ
منتظر حضور و نقد و نظر شما هستم.
http://www.chakamesara.blogfa.com
22 نوامبر 2009 در 6:53 ق.ظ
امیدوارم نسوزونی شعرهای امسالت رو … و نه هیچ سال دیگهای رو…
26 نوامبر 2009 در 6:57 ق.ظ
زیبا و زندگی بودید.
و اما
چه ساده عاشقت شدم که هیچ باورم نشد
زدست غربت وجنون تو هم به جاده می زنی
…………………………………..
نظرشما؟