اندکی پیش از موعد:
دلتنگ شدن سخت ترین و جانگیرترین دقیقه ها برای یک شاعر ،یک نویسنده،یک هنرمند و اصلا یک انسان کامل با شرط نسبیت است.درد دارد،بغض دارد،شور و غوغایی درونی نیز مضاعف!بیقرار شده ام شبیه به هیچ کدامیک از این سالهایی که پشت سر گذاشته ام!بعضی صداها،بعضی دوستی ها
،بعضی سفرها و بعضی هدیه ها را می توانی هر روز نگاه کنی و خاطرات شیرینش را به یاد بیاوری!اما انگار هیچ ریسمانی تو را نگه نمی دارد و تو نیز آویزانی!آرامش را جویایی اما انگار خیلی با سر انگشتان تو فاصله دارد….بعد تر می بینی باید خودت را قربانی اهدافت در زندگی کنی ، مانند ابراهیم (ع) ،باید بخاطر آنهایی که دوستشان داری بمانی و کنارشان باشی،دوباره !رنگ آبی آرامش را کمتر حس میکنی!چند کار را با هم انجام می دهی با تمرکز و مدیریت اما باز قرار نداری و متلاطمی!این منم!بعد از این همه سال!در بیست و هشت سالگی دارم خیلی نشانه ها را لمس می کنم و و قتی مرور می کنم می بینم هر آنچه توی ذهنم بود و ماند و خاطره شد ملموس ترینه لحظه هایم شده با ستاره های خط خطی شده در تقویم خورشیدی.
مرداد ماه” را همیشه دوست داشته ام بخاطر “ماه تولد ،مادر”او که !”زیر دستهای او جوان شدیم/او به پای ما نشست و پیر شد”. ممنونم از مادربزرگ بردبارم که مادر را برای خالی همه ی ثانیه هایم متولد کرد و جانی دمید در
کالبد همه ی کودکی تا نوجوانی و جوانی ام.حالا می بینم رنجی که در بدنیا آوردن “مادر”در سال
یکهزار و سیصد و سی کشیده ،بی فایده نبوده است…و چه حیف که “مادر بزرگ جایش
خالی ست در خانه ی ما.
برای من هیچ وقت ،هیچ چیز سخت نبوده،نه گفتن ،نه شنیدن.استاد می گفت :حسن شما در شنونده بودنتان است
.همین که دو گوش بزرگ دارید برای شنیدن و سنگ صبور شدنها.و دو چشم برای تماشایی شگرف و یک دهان برای به تصویر کشیدن کلامتان.
*****
انگار روی زمین بند نیستم!..سعی می کنم
خیلی آرام تر باشم..تو هم آرام سطر به سطر دست کلماتم را بگیر و با من بیا تا انتهای خط!
“””
و حالا من!با تمام خالی شاعرانگی هایم مسافرم ای!بادهای ناهموار!انگار!باید عاشق شوی و بروی!
نه عشقی زمینی،عشقی آسمانی و متعالی که تو را با تمام کاستی هایت اجابت کرده و شده ای
مسافر “سرزمین وحی و محمد(ص)!
خدای خوب،مهربان،شکیبا،آگاه و بخشنده ام .
از اینکه کمترین را شایای پذیرفتن در سرزمین نمادینه ی خودت کردی،سپاسگزارم.دعوتت را
قبول می کنم و تردید نداشته و ندارم که شریک و همتایی برایت نبوده ونیست و نخواهد بود.
” کعبه یک سنگ نشانی ست که ره گم نشود/حاجی احرام دگر بند،ببین “یار”کجاست؟!
و یقین دارم هر که را دوست داری همه چیز به او می دهی…تا نشانش بدهی که دوستش داری…
و در جای جای زندگی همراهیش می کنی..این یعنی “غنیمت ترین اتفاق زندگی…
“لبیک” من را با تمام ارتعاش صدا و همه ی سلولهای وجودم شنوا باش و
پاسخی سزاوار برای تمام دوستان ارجمندم و عزیزانم و ملتمسین دعاگویان باش و به عزت و سربلندی
خودت “ایرانم را ،پاره ی تنم را و سرزمین خاطرات کودکی هایم را سر ریز از آزادی و آزادگی و تعالی بنما.و دور کن از اندیشه های مسموم و نا بالغ و کال! کمترین را ببخش و عفو کن و تا همیشه های دور از “ستار العیوب بودنت دریغم نکن!
!
پی نوشت 1:
بی تردید به نیابت از تک تک دوستان وبلاگ و دیده و نادیده و فیس بوکی و
عزیزان همراهم نایب الزیاره خواهم بود و طواف به جا خواهم آورد و روی ماه خداوند را خواهم بوسید.
2:
از خدا می خواهم در یکی از روزهای زیارت و مناجات واستغاثه،دیدار دو عزیز گرانقدر را برایم میسر کند.
اولین عزیز؛امام عصر (عج) و دومی پدرم (یگانه همسفر کودکی هایم”او که از 1 روزگیم با مادر بود تا
چهارسالگیم.در زلالترین دقیقه های دعاهایتان کمترین را فراموش نکنید و
مضطر دعایم باشید.دلم می خواهد نه فقط فرصت دیدار بلکه مجال سخن گفتن نیز میسر شود..
3:
“خدای من!
چه نعمت می دهی ،چه نقمت،همواره و همیشه ظرفیت آن را نیز بر من عنایت کن.
ودر آخر که ابتدایش گویای همه ی لطافتهای این سفر و دقیقه های دانای عمیق شدن در این طیران است
را قدردان زحمات “جناب آقای خداداد عزیز ” می دانم.خیر دنیا و آخرت نصیب شما و همکاران پر تلاشتان باد .
در پناه محبوب و معبودی بی همتا سلامت و تندرست و سرشار از اندیشه هایی
خلاق در به ثمر رسیدن اهداف جوانان برومند ایران زمین باشید.
پی نوشت 5:
بدرود ای ماهی!که آرزوها را نزدیک کردی.(صحیفه ی سجادیه)
با احترام فراوان:
سولماز مولایی